خاطره هایی که توو عمیق ترین قسمت های مغزم گم شده خیلی راحت با شنیدن یه موسیقی یا برخورد با آدما یا حتی یه حرف بی معنی میان جلو چشمام. روزایی که با یک سری آدما دوست بودم و حالا ازشون خبر هرچند کوچکی هم ندارم. بعضی روزا فک می کنم که اگه هزاران شهر دورتر از اینجا باشم و همچین خاطراتی جلو چشمام بیان میخوام چیکار کنم و چطوری این خواسته های ذهنی مو برآورده کنم!؟ نمی دونم … شاید همیشه توو ذهنم همچین خاطرات گنگی رو نگه دارم..
خاطرات گنگ

بعضی وقتا آدم می خواد برگرده از همون جنینی که گفتی دوباره تک تک خاطراتشو فیلمو عکس بگیره ده تا بک آپ بگیره و بزاره تو گنجینه ی قلبش . تا هروقت قلبش تیر کشید ، آهی بلند سر داد ، یا آنقدر دلش تنگ شد که می خواست سقف آسمونو بشکافه و فقط و فقط پرواز کنه، آنوقت برگرده و دریچه آلبوم قلبشو بازکنه دی وی دی خاطراتشو تو سینمای خانگی ذهنش بزاره و مثل آبی که رو آتیش میریزن، گر گرفتگی وجودشو خاموش کنه.
دوستت دارم یوسف جان
ممنونم عمو جان، هم به خاطر نظرتون هم به خاطر ابراز محبتتون. من هم دوستتون دارم 🙂