چند روز پیش پیرمردی رو دیدم که دچار آلزایمر شده بود و همه چیزو خیلی زود فراموش میکرد. همون وقت بود که فک کردم اگه من جای پسر این پیرمرد بودم چطوری میتونستم با این وضعیت کنار بیام. یعنی هیچ …
نمیدونم چرا این روزا هی دلتنگ پدر و مادرم میشم. دلتنگ خانواده ای که شاید هرچند تند تند میبینمشون اما حس نگرانی و دلتنگیم براشون پایانی نداره. گاهی درست بعد خداحافظی باهاشون دلتنگ میشم. میخوام بگم سلام مامان/بابا من باز …
لحظه ای که صدای زندگی میاد،صدای بارون…. . لحظه ای که بوی خاک بارون زده به دماغم میخوره و دارم موسیقی تلفیقی و تجربی گوش می کنم یهو میون اینهمه آهنگ،رضا یزدانیه که با ” کافه رویا” این زیبایی ها رو کامل میکنه.آهنگی …